اریک فروم، متفکری برجسته در قرن بیستم، در حوزه‌های مختلفی از جمله روانشناسی، انسان‌شناسی، دین، اخلاق، روانکاوی، جامعه‌شناسی و فلسفه به مطالعه و پژوهش پرداخت و آثار ارزشمندی از خود به یادگار گذاشت.

آثار روان‌شناختی فروم، با پیوند سیاست و فلسفه، او را به عنوان بنیانگذار روانشناسی سیاسی به بسیاری شناسانده است.

در این مقاله، به بررسی ابعاد مختلف زندگی و اندیشه‌های اریک فروم می‌پردازیم. از سال‌های اولیه زندگی و تحصیلات او تا فعالیت‌های آکادمیک و نظرات بدیعش در حوزه‌های مختلف، سفری در دنیای پرفراز و نشیب این متفکر برجسته خواهیم داشت.

زندگی حرفه‌ای اریک فروم

اریک فروم در سال 1900 در فرانکفورت آلمان و خانواده‌ای یهودی و بسیار مذهبی متولد شد. پدرش تاجر بود و به گفته اریک، فردی اخمو بود و مادرش نیز به طور مکرر دچار افسردگی می‌شد. به عبارت دیگر، دوران کودکی او چندان شاد نبود.

او در دوران کودکی در یک جامعه یهودی ارتدکس بزرگ شد و با آموزه‌های مذهبی یهود آشنا بود. با این حال، در بزرگسالی، از دین یهود فاصله گرفت و خود را عارف بی‌خدا می‌دانست.

اریک فروم در آثار خود به مذهب و معنویت پرداخته است و دیدگاه‌های انتقادی نسبت به برخی از جنبه‌های دین سنتی ارائه کرده است. با این حال، او همچنان به ریشه‌های یهودی خود احترام می‌گذاشت و به تأثیر آنها بر تفکر خود اذعان می‌کرد.

او در ابتدا در رشته حقوق در دانشگاه فرانکفورت تحصیل کرد، اما بعداً رشته خود را به جامعه‌شناسی تغییر داد و در دانشگاه هایدلبرگ به ادامه تحصیل پرداخت. فروم در سال 1922 با مدرک دکترای جامعه‌شناسی فارغ‌التحصیل شد و پس از آن به تحصیل در رشته‌های روانشناسی و روانپزشکی در دانشگاه مونیخ پرداخت. او همچنین در مؤسسه روانکاوی برلین آموزش دید.

اریک فروم در برلین به کار روانکاوی مشغول شد و مؤسسه روانکاوی فرانکفورت را تأسیس کرد. او همچنین بین سال‌های 1929 تا 1932 به عنوان مدرس به مؤسسه تحقیقات اجتماعی دانشگاه فرانکفورت پیوست. این مؤسسه بعدها به مدرسه فرانکفورت برای نظریه انتقادی مشهور شد و به عنوان یکی از شناخته‌شده‌ترین مراکز بین‌رشته‌ای در زمینه روانشناسی اجتماعی مارکسیستی شناخته می‌شود.

فرار از آلمان و فعالیت در ایالات متحده

فروم در سال 1933 به دلیل فرار از رژیم نازی به ایالات متحده مهاجرت کرد و تا سال 1941 در دانشگاه کلمبیا در نیویورک مشغول به کار شد. در این دوران، او با گروه جدیدی از جامعه‌شناسان و روان‌کاوان از جمله کارن هورنای، روانکاو آلمانی مشهور که به دلیل نقد و بازنگری برخی از نظریه‌های فروید شناخته می‌شد، آشنا شد.

اریک فروم در نهایت نظریه فروید را رد کرد و به پیشبرد جنبش نئو-فرویدی کمک کرد. او مؤسسه روان‌پزشکی، روانکاوی و روانشناسی ویلیام آلانسون وایت را تأسیس کرد و در دانشگاه ییل، مدرسه جدید تحقیقات اجتماعی و مؤسسه روانکاوی آمریکا به تدریس پرداخت. از سال 1941 تا 1950، فروم عضو هیئت علمی کالج بنینگتون بود.

فروم در سال 1951 به مکزیکو سیتی نقل مکان کرد و به عنوان استاد در دانشگاه ملی خودمختار مکزیک در فرونترا مشغول به کار شد. او از سال 1955 تا 1965 ریاست بخش روانکاوی این دانشگاه را بر عهده داشت. در این دوران، به عنوان استاد به دانشگاه میشیگان و دانشگاه نیویورک نیز سفر کرد.

فروم پس از آن در انجمن روانکاوی مکزیک به تدریس پرداخت و در نهایت به سوئیس نقل مکان کرد و تا زمان مرگش در سال 1980 در این کشور زندگی کرد.

سهم اریک فروم در روانشناسی

اریک فروم منتقدی اجتماعی و جسور بود که به طور گسترده در مورد فلسفه سیاسی تحریر می‌کرد. او همچنین به دلیل انتقاداتی که به کار زیگموند فروید داشت، شناخته می‌شود. فروم متوجه شد که برخی از کارهای اولیه فروید با کارهای بعدی او در تضاد است و او را به دلیل زن‌ستیزی‌اش مورد انتقاد شدید قرار داد.

دو اثر مهم از فروم، فرار از آزادی و انسان برای خویشتن، عناصری از فلسفه و روانشناسی را با هم ترکیب می‌کنند و پایه‌های روانشناسی سیاسی را بنا می‌گذارند. همچنین، کتاب هنر عشق ورزیدن پرفروش‌ترین کتاب او است.

ریشه‌های یهودی فروم در هر یک از کتاب‌هایش به وضوح آشکار است و او اغلب تفاسیر سکولاری از متون مذهبی ارائه می‌داد. فلسفه اومانیستی او عمدتاً بر درک او از داستان آدم و حوا در کتاب مقدس استوار است. اریک فروم، تفسیری منحصر به فرد از داستان آدم و حوا در کتاب مقدس ارائه می‌دهد. او معتقد است که عمل آنها در خوردن سیب درخت دانش، نه تنها اشتباه نبود، بلکه اقدامی شجاعانه و ضروری در جهت رهایی از قید و بند اطاعت کورکورانه بود.

اریک فروم استدلال می‌کند که آدم و حوا در ابتدا موجوداتی مطیع و فرمانبردار بودند که بدون هیچ‌گونه پرسش یا تردیدی از دستورات خداوند اطاعت می‌کردند. اما با خوردن سیب، آنها چشمان خود را بر روی حقیقت گشودند و متوجه شدند که قادر به تفکر و انتخاب مستقل هستند. این آگاهی، نقطه عطفی در تکامل انسان بود، زیرا به آنها قدرت انتخاب بین خیر و شر و مسئولیت اعمال خود را اعطا کرد.

فروم تأکید می‌کند که اقتدار اخلاقی باید بر پایه تفکر عقلانی و بررسی دقیق اصول و ارزش‌ها باشد، نه بر اساس اطاعت کورکورانه از دستورات اقتدارگرایانه. به عقیده او، انسان‌ها موجوداتی عقلانی و اخلاقی هستند که توانایی تشخیص درست و غلط را دارند و باید از این توانایی برای تعیین مسیر زندگی خود استفاده کنند.

این گرایش ضد اقتدارگرایانه، بخش قابل توجهی از فلسفه اریک فروم را تشکیل می‌دهد و بسیاری از نوشته‌های او فضایل دموکراسی سوسیالیستی را ستایش می‌کنند. او معتقد بود که پذیرش آزادی نشانه سلامت روانی است و برخی از مشکلات روانی ناشی از تلاش برای فرار از آزادی و انطباق با خواسته‌های جامعه است. او مفهوم زیست‌گرایی یا طبیعت‌بارگی، عشق به بشریت و طبیعت را در آغوش گرفت و استدلال کرد که زیست‌گرایی نشانه سلامت روانی خوب است.

کتاب‌های اریک فروم

  • فرار از آزادی: ۱۹۴۱
  • انسان برای خویشتن: ۱۹۴۷
  • هنر عشق ورزیدن: ۱۹۵۶
  • رسالت زیگموند فروید: تحلیلی از شخصیت و نفوذ او: ۱۹۵۹
  • بودیسم ذن و روانکاوی: ۱۹۶۰
  • آیا بشر پیروز خواهد شد؟ بررسی حقایق و داستان‌های سیاست خارجی: ۱۹۶۱
  • مفهوم مارکس از انسان: ۱۹۶۱
  • فراتر از زنجیرهای توهم: برخورد من با مارکس و فروید: ۱۹۶۲
  • اومانیسم سوسیالیستی: ۱۹۶۵
  • سرشت انسان: ۱۹۶۸
  • بحران روانکاوی: ۱۹۷۰
  • آناتومی ویرانسازی انسان: ۱۹۷۳
  • داشتن یا بودن: ۱۹۷۶
  • بزرگی و محدودیت اندیشه فروید: ۱۹۷۹
  • هنر بودن: ۱۹۹۳
  • هنر گوش دادن: ۱۹۹۴
  • درباره ی انسان بودن: ۱۹۹۷

سخن آخر

در میان متفکران برجسته قرن بیستم، نام اریک فروم به عنوان ستاره‌ای درخشان می‌درخشد. آراء و نظرات او در حوزه‌های گوناگون، از روانشناسی و جامعه‌شناسی تا فلسفه و دین، هنوز هم مورد بحث و بررسی قرار می‌گیرند و چراغ راهنمای نسل‌های آتی‌ هستند.

AAA

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *